یکشنبه 89 مرداد 24 , ساعت 11:4 صبح
غرق نور است و طلا گنبد زرد رضا...بوی گل بوی گلاب می رسد از همه جا
مثل یک خورشید است می درخشد از دور...شده از این خورشید شهر مشهد پرنور
چشمها خیره به او، قلبها غرق دعا...بر لب پیر و جوان، همه یا رضا رضا
ای خدا کاش که من،یک کبوتر بودم...پیش آن گنبد زرد شاد می آسودم
می زدم بال و پری دورتا دور حرم... از دلم پر می زد ماتم و غصه و غم
پ ن: عکس بالا دخترمه در حال جمع کردن قالی های صحن حرم امام رضا(ع) . جو گیر شده بود سه - چهارتا قالی رو یک تنه جمع کرد . هر چی خادمها بهش می گفتن : عمو بسّه دیگه خودمون جمع می کنیم . گوشش بدهکار نبود. دعا کنید تا همیشه عاشق بمونه...
نوشته شده توسط عطاء الله | نظرات دیگران [ نظر]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ